با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من.
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران:
وقتی مقابل دشمن از نشان دادن قدرت بترسیم، دشمن پررو میشود، میگویند ایران در خلیجفارس رزمایش نداشته باشد؛ چه غلط ها! از آن طرف دنیا میآید رزمایش برگزار میکند؛ خب بروید همان خلیج خوکها، اینجا چه میکنید؟ خلیج فارس خانه ماست. جای حضور ملت ایران است
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
و همسرم اینگونه جواب داد:
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در زندگی بن لادن افتاد و مورد تحلیل بسیاری از رسانه های غربی قرار گرفت پیشنهاد "ایلونا استالیر" مدل سرشناس ایتالیایی به بن لادن برای برقراری رابطه جنسی به منظور گسترش صلح در دنیا بود!!
ایلونا استالیر مدل سرشناس ایتالیایی پیش از حمله اخیر آمریکا به عراق در سال 2003 میلادی به صدام حسین دیکتاتور سابق این کشور پیشنهاد خود فروشی کرده بود و آنرا عامل عدم وقوع جنگ اعلام کرد. او پس از حمله آمریکا و بازداشت صدام طی اظهاراتی گفته بود: اگر صدام پیشنهاد مرا رد نمی کرد، هیچگاه به چنین سرنوشتی دچار نمی شد. با نگاهی گذرا به رسوایی های جنسی جنجال برانگیز طی چند سال اخیر، می بینیم که نام تعدادی از سیاستمداران مختلف جهان در رأس چنین خبرهایی قرار داشته و جنجال های رسانه ای تکان دهنده ای را به وجود آورده اند.
رسوایی جنسی در غرب
در کشورهای غربی نیز برخی رسوایی های جنسی رخ داده که گریبانگیر چهره های سیاسی شده است. برای نمونه جان میجر نخست وزیر پیشین بریتانیا به مدت چهار سال با ادوینا کاری وزیر بهداشت خود رابطه نامشروع و پنهانی داشت.دیوید بلانکیت وزیر کشور سابق بریتانیا نیز به مدت سه سال با کمبرلی کوین رابطه پنهانی داشت. رسانه ای شدن رسوایی او، به استعفای وی منجر شد. پل ولفویتز معاون وزیر دفاع سابق آمریکا که یکی از طراحان جنگ عراق و نیز رئیس بانک جهانی بوده، با یکی از کارکنان این بانک چندین سال رابطه پنهانی داشت. بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا نیز از اینگونه رسوایی مستثنی نبود. شهردار سابق نیویورک نیز حدود یک ماه پیش در پی چنین رسوایی از پست خود استعفا کرد. موشه کاتساف رئیس سابق رژیم اشغالگر قدس نیز تاکنون چندین بار به اتهام تجاوز به یکی از کارکنان دفترش در زمان ریاست جمهوری، به دادگاه مراجعه کرده است. نتیجه روابط جنسی نامشروع "فرانسوا میتران" رئیس جمهور پیشین فرانسه با یکی از دوستانش در سال 1973 میلادی، دختری به نام "مازارین" بود. "الینا فرناندز ریویلتا" نیز نتیجه رابطه پنهانی "فیدل کاسترو" رهبر سابق کوبا با دوستش "ناتی ریویلتا" بود. دختر "کاسترو" در سال 1993 میلادی به آمریکا گریخت و اکنون به یکی از سرشناس ترین منتقدان پدرش و دولت کوبا تبدیل شده است. "هوگو چاوز" رئیس جمهور ونزوئلا نیز حدود نه سال با "هیرما مارکس من" تاریخدان جوان رابطه جنسی نامشروع داشت. نام "جان اف کندی" رئیس جمهور پیشین آمریکا نیز پس از برقراری رابطه نامشروع با "مرلین مونرو"، مدتی تیتر اخبار جنجالی رسانه های جهان بود. روابط جنسی سران عرب زندگی خصوصی مقامات سیاسی جهان عرب همواره پنهانی و بسیار محرمانه بوده و این مسأله باعث شده که شایعاتی در مورد اینگونه روابط از سوی رسانه های خبری جهان اعلام شود اما بی شک تمام خبرهایی که در این زمینه توسط رسانه ها منتشر می شود شایعه نیست بلکه صفحات تاریخ از داستان حرمسراهای شاهان عرب در عصور مختلف پرده برمی دارد. بی شک چنین حرمسراها و روابط نامشروعی نیز امروزه پشت دیوارهای بلند قصر پادشاهان عرب وجود دارد که آنان همه این داستانها را با خود به گور می برند و به داستان دیگری در تاریخ تبدیل می کنند.
"میخائیل یوسف" روزنامه نگار لبنانی که در آلمان اقامت دارد در این باره می گوید: لبنان همواره از دهه های پنجاه و شصت قرن گذشته میلادی، دختران زیبای خود را برای شاهزادگان عرب کشورهای حوزه خلیج فارس می فرستاد. ناگفته نماند که در همان زمان در لبنان نیز بسیاری از چهره های سیاسی روابط پنهانی و نامشروعی داشتند. در این مورد می توان به داستانی که با نام "رسوایی عفاف" شهرت یافت، اشاره کرد. در آن داستان خانه فسادی در یکی از مناطق شهر بیروت شناسایی شد. نیروهای امنیتی و پلیس که برای پاکسازی به خانه مذکور رفتند، پس از ورود به آنجا با چندین تن از چهره های سرشناس سیاسی و دولتی روبرو شدند. این مسأله به رسوایی جنجالی و جهانی تبدیل شد به همین دلیل "کمیل شمعون" رئیس جمهور وقت لبنان از رسانه خواست که به هیچ وجه نامی از این سیاستمداران بیان نشود زیرا از بلندپایه ترین مقامات دولت وی محسوب می شدند. پس از این حادثه داستان "مشیر عبدالحکیم" از فرمانده هان بلندپایه ارتش مصر که یکی از سران انقلاب 23 جولای 1952 نیز بود، به دلیل داشتن رابطه جنسی با "رلنتی عبدالحمید" که بعدها با وی ازدواج کرد، به جنجالی رسانه ای تبدیل شد. وی پس از این رسوایی به درخواست "جمال عبدالناصر" رئیس جمهور پیشین مصر، کم کم از سیاست کناره گیری کرد. با خواندن کتاب "من پسر صدام بودم" نیز می توان به روابط بی حد و مرز "عدی صدام حسین" فرزند دیکتاتور سابق عراق پی برد. پایگاه الکترونیکی "عرب تایمز" نیز در سال 2000 میلادی خبری مبنی بر ارتباط پنهانی "رانیا عبدالله" همسر پادشاه اردن با یک فرانسوی را منتشر کرد که در زمان خود در جهان عرب جنجال برانگیز شد. این سایت در ادامه از همجنس بازی "سلطان قابوس بن سعید" پادشاه سلطنت عمان پرده بر می دارد.
تصمیم ازدواج شاهزادگان ایران و مصر در پنجم خرداد سال 1317 پس از آنکه دربارهای دو کشور طی اعلامیهای خبر برگزاری قریبالوقوع مراسم ازدواج این دو نفر را منتشر کردند، علنی شد. این اعلامیه 3 سال پس از شروع پادشاهی فاروق و 3 سال قبل از شروع پادشاهی محمدرضا پهلوی منتشر شد. با این حال مراسم ازدواج، عملاً در اسفند 1317 در قاهره و سپس در تهران برگزار شد.
فوزیه فؤاد خواهر ملک فاروق پادشاه مصر و نخستین همسر محمد رضا پهلوی بود که در تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۳۹ در قاهره با شاه ایران ازدواج کرد؛ حاصل ازدواج او با محمدرضا شاه دختری بود به نام شهناز.
فوزیه و محمدرضا پهلوی پس از برگشت از ماه عسل، طی مراسمی در تهران به طور رسمی به عقد یکدیگر در آمدند.
محمدرضا دو سال بعد از ازدواج با فوزیه جانشین پدرش رضاشاه شد و از این زمان رابطه زوج ایرانی- مصری رو به سردی و پس از آن به تیرگی نهاد؛ برخی معتقداند اشرف پهلوی (خواهر دوقلوی شاه) و ارنست پرون (دوست صمیمی شاه) در ایجاد این تیرگی نقشی کلیدی داشتهاند.
سرانجام ازدواج فوزیه و شاه ایران به جدایی انجامید و ثبت رسمی طلاق در مصر به سال ۱۹۴۵ و در ایران به سال ۱۹۴۸ انجام شد. بعد از آن فوزیه در ۲۸ مارس ۱۹۴۹ با سرهنگ اسماعیل حسین شیرین بک وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی سابق مصر و از بستگان خود در قاهره ازدواج کرد.
با کودتای ضد سلطنتی ۱۹۵۲ در مصر، عنوان شاهزادگی از فوزیه گرفته و ثروتش نیز مصادره شد. او پس از آن حاضر به ترک کشورش نشد و به همراه همسرش در اسکندریه زندگی میکند. فوزیه هیچگاه در مورد دوران ملکه بودنش مصاحبهای نکرد و خاطراتش را منتشر نکرد.
اصلا مهم نیست كه هیچوقت مادر نبودهام. یكسری واقعیتها را در زندگی باید پذیرفت. اگر در 18سالگی ازدواج میكردم، الان یك پسر 20 ساله داشتم. مهم این است كه اول باید خودم....
گرچه در جوانیاش دوست داشته شغلی آرامتر مثل مهمانداری هواپیما را انتخاب كند اما سرنوشت او را به سمت بازیگری میآورد. بدون برنامهریزی قبلی به این دنیا وارد میشد اما سعی میكند همه توانش را برای موفق شدن در این كار خرج كند. او بازیگر كمحاشیهای است، گرچه تجربه مادری را پشت سر نگذاشتهاست اما توانستهایم چهرهاش را بهعنوان یك مادر موفق در سینما و تلویزیون ایران بپذیریم. به بهانه چهل و پنجمین سالگرد تولدش، نگاهی به زندگی او میاندازیم و از زبان خودش از او درس میگیریم.
آموختن در هر لحظه
او دانش آموخته بازیگری نیست اما میگوید كارش برایش صحنه آموختن بوده. فریبا كوثری قبلا در مصاحبهاش با «سیبسبز» گفته بود: «خوشحالم كه با كارگردانهای خوب و بزرگی كار كردهام. مرحوم رسول ملاقلیپور، كمالتبریزی، مرحوم شهریار پارسیپور، جعفری جوزانی، داوود میرباقری، سهیلیزاده، مهدی فخیمزاده، تهمینه میلانی و همینطور بازیگران خوبی كه از آنها چیزهای بسیاری آموختم. آن موقع كلاسهای بازیگری كه نبود، تازه جنگ تمام شده بود و آموزش بازیگری هم جایگاه مشخصی نداشت. به همین دلیل سعی كردم از استادان بزرگ آن زمان یاد بگیرم. شاید شاگرد خوبی نبودم؛ ولی همه تلاشم را میكردم. من دركنار زندهیاد خسرو شكیبایی، مهدی هاشمی، فرامرز قریبیان، جهانگیرالماسی، مرحوم حمیده خیرآبادی، محمدعلی كشاورز و بزرگان دیگری كه هركدام دنیایی از تجربه بازیگری بودند، درسهای زیادی یاد گرفتم.» پر كار بودن همیشه خوب نیست!
فریبا كوثری بازیگر پركاری نیست و دوست هم ندارد كه باشد. میگوید هنوز هم وقتی كار جدیدی به او پیشنهاد میشود، تا چندشب اضطراب دارد و خوب نمیخوابد. میگوید: «تا وقتی كه احساس كنم نقش را پیدا كردهام و میتوانم از پس آن بربیایم هم این حالت ادامه دارد. بزرگی درباره بازیگری گفته است: «2چیز اسم بازیگر را ماندگار میكند: یكی انتخاب درست و دیگری زندگی سالم.» شاید به دلیل همین سختگیری درانتخابهاست كه خیلی پركار نیستم. دلم نمیخواهد چندكار را با هم قبول كنم چون حتما كارهای دلچسبی نخواهند شد.»
زندگی بدون حاشیه
خودش هم معتقد است كه این حرفه طوری است كه به راحتی میتوان در آن درگیر حاشیهها شد اما میگوید:
«سعی میكنم درگیر حاشیه نشوم. به برنامههای زیادی دعوت شدم كه از یك جایی به بعد دیدم این برنامهها دارند همهوقت من را میگیرند و دیگر نرفتم. چون دلم میخواهد كنار بازیگری، زندگیای داشته باشم كه مال خودم باشد و هرچقدر حاشیه از متن اصلی زندگی یك بازیگر جدا باشد، بازیگر راحتتر است.» پیدا كردن بهترین راه برای عبور از روزهای سخت
زندگی فریبا كوثری هم مثل تمامی ما فراز و فرودهایی داشته اما او میگوید: «زندگی را خیلی سخت نمیگیرم، به هر حال باید یك جوری زندگی كرد. هر كسی هم برای بهتر زندگی كردن روشی دارد. درست است كه خیلی اتفاقها دست من نیست ولی سعی میكنم تعداد حس و حالهای خوبم بیشتر از لحظههای دلگیریام باشد. هروقت هم افسرده میشوم، سر خودم را گرم میكنم؛ كلاس ورزش میروم و به دوستانی كه مدتی است ندیدمشان سر میزنم. اگر فرصتی دست بدهد مسافرت میروم كه معمولا هم شمال است و بالاخره زندگی ادامه دارد.» با تمام انرژی كار كردن
او دوست ندارد كه چند كار را با هم قبول كند اما زمانی كه كاری را میپذیرد، با تمام وجود برای موفق شدن تلاش میكند و وقت میگذارد. خودش معتقد است: «این انرژی بهدلیل علاقه زیاد به كار است. تا وقتی كاری را دوست نداشته باشی، یك ساعتش را هم نمیتوانی تحمل كنی و هرلحظه كار برایت عذاب است اما اگر علاقه وجود داشته باشد، هر روزش برایت یك ساعت میگذرد. درهرصورت همیشه خودم را متعهد میبینم، آن هم نسبت به یك جمعیت 70-60 میلیونی و علاوه برعلاقهام، این تعهد هم من را سرپا نگه میدارد.» تك بعدی نبودن
فریبا كوثری فقط یك بازیگر نیست. او یك آشپزحرفهای است و به این كار عشق میورزد. پیش از این از زبان خودش شنیده بودیم: «از اینكه بروم مهمانی و خودم شیرینی درست كنم و ببرم، از اینكه عید باشد و شیرینیهای خانه را با دست خودم پخته باشم، از اینكه مهمان بیاید و از شام گرفته تا شیرینی و دسر را خودم تهیه كرده باشم، لذت میبرم چون كار دست خودم است و حس خوبی به من القا میكند. من با آشپزی به آرامش میرسم. گاهی كه عصبانیام و حالم زیاد خوب نیست، آشپزی میكنم چون فكرم را مشغول میكند و به من آرامش میدهد، درعینحال خلاقیت و نوآوری دارد. قالبگیری و تزئین و بستهبندی، همهشان به خلاقیت ربط دارند.» پذیرفتن واقعیتهای زندگی
او فرزندی ندارد اما رفتار مادرانه را در زندگی با برادر زادههایش تجربه كرده است. خودش معتقد است: «اصلا مهم نیست كه هیچوقت مادر نبودهام. یكسری واقعیتها را در زندگی باید پذیرفت. اگر در 18سالگی ازدواج میكردم، الان یك پسر 20 ساله داشتم. مهم این است كه اول باید خودم نقش را باور كنم تا مردم هم بتوانند باورش كنند. بعد هم البته فكر نمیكنم در مجموعهای كه به نسبت موفق است، فقط یك یا چند بازیگر نقش دارند.2 تا بچه برادر دارم كه عاشقانه دوستشان دارم؛ كیمیا 14 ساله و پوریا 11 ساله است كه همه زندگی من و در واقع بچههای من هستند چون خیلی برای بزرگشدنشان زحمت كشیدهام و فكر میكنم جزو معدود عمههایی باشم كه آنها هم خیلی من را دوست دارند.»
یک دختر بچه با شنیدن صدای الکساندرو دل پیرو از کما خارج شد.
خبرآنلاین: این فوتبالیست بزرگ ایتالیایی طی 19سال فعالیت ورزشی اش كارهای فوق العاده ای انجام داده است. از درخشش در یوونتوس تا بدست گرفتن كاپ جام جهانی و حالا لباس پوشیدن به سبك بابانوئل در كریسمس امسال در خیابانهای تورین و كارهای بشر دوستانه دیگر و حالا نجات یك دختر بچه 12 ساله از كما!
دختر بچه 12 ساله ای به نام : جیادا اسكالیسی” ماه گذشته و در حین تماشای مسابقه تیم یوونتوس دچار خونریزی مغزی شد و به كما رفت و بعد از اینكه طی دو هفته حال عمومی وی هیچ تغییری نكرد خانواده اش با الكساندرو دل پیرو تماس گرفتند و از او خواستند تا برای دخترشان یك پیام ویدویی ضبط كند.
جیادا یكی از طرفداران تیم یوونتوس در یك شهر كوچك جنوبی بود. آن شب بعد از پخش پیام ویدویی اتفاق خاصی رخ داد. ابتدا جیادای كوچك دستش را تكان داد و بعد از ساعتی مادرش را صدا كرد. 24 ساعت بعد وی كاملا صحبت كرد و یك بستنی خواست.
دل پیرو در پیامش به جیادا گفته بود: سلام؛ من الكساندرو دل پیرو هستم امیدوارم هرچه زودتر بیدارشوی و به تماشای بازی یوونتوس و من بیایی و بالاتر از آن اینكه با هم از نزدیك آشنا شویم.
سخن از جراحی است و هزینههایی که از عهده هر کسی ساخته نیست. «رویا»ی هجده ساله برای رهایی از درد باید به تیغ جراحان سپرده شود؛ اما نه برای آن دست عملهایی که خیلی از هم سن و سالانش به دنبالش هستند. دختری که بیماری عجیبش، کاری با او کرده که میخواهد دیده نشود؛ حتی به قیمت خانهنشینی تمام وقت! وقتی صحبت از ناراحتیهای پوستی میشود، بسیاری از ما نگران میشویم و انواع صابونها و کرمها را به همدیگر توصیه میکنیم؛ سفارشی که اگر درباره صورت باشد، چه بسا حاضر به ریسک رد کردن آن نباشیم که مبادا به ظاهرمان خللی وارد شود. اینجاست که روزی چند بار به سراغ آینه میرویم تا اوضاع و احوال صورتمان را رصد کنیم و مبادا با یک لک، زخم، تبخال و... در انظار حضور پیدا کنیم و خدای نکرده، غرورمان جریحهدار شود. چندین نفر واسطه شدهاند تا گزارشی در مورد این دختر بیمار تهیه کنیم؛ از دوستان همکار رسانهای تا اهالی محل و خادمین مسجد. به محضی که میفهمند برای چه تماس گرفتهایم، حاضرند همه گونه همکاری داشته باشند. اشتیاقی که شاید از لحن رویا سرچشمه گرفته باشد؛ همان زمانی که تهیه گزارش روزنههای امید را در دلش پر سوتر میکند و مشتاقانه میپرسد: «چه زمانی دوباره زنگ میزنید تا کمکم کنید؟» اینجاست که بند دلمان پاره میشود که مبادا در انتقال خواسته این جوان سرد و گرم کشیده به مسئولان ناموفق باشیم!به ادامه مطلب بروید